خوب همونطور ک میدونین ما ۸ سال دوست بودیم

۸ سال گذشت... 

اومدن مثلا خواستگاری...خواستگاری ک چ عرض کنم مادرو پدرش اومدن فقط گفتن هیچی نداریم و پسرمون سربازه و کار نداره و پول نداره و ...

من از سال اول راجع ب خونه باهاش حرف زده بودم ک خونه میخوام ...اما بارها سر خواستگاری  والدینم پرسیدن شما حمایت میکنین؟؟ و جوابی از پدر و مادرش نشنیدند...

خلاصه بهم خورد...شاید قسمت نیست 

نمیدونم 

اما داغونم خیلی غصه دارم 

و با توجه ب اینه خودشوت خونه بزرگی دارن و یک خونه دیگه هم ب پسر دیگه شون دادن فکر میکنم توانایی تهیه رو دارن اما بهانه میارن ... مادرم گفت ک من مفت تر ازین نمیتونم تورو بدم ...

نمیدونم امروی رفتیم بیرون و کلی گریه کردیم دوتایی

خدایا صافو پوست کنده بگو میخوای با من چیکار کنی؟ 😢

تو ک میدونی بدون اون نمیتونم ...چیکار کنم؟؟؟؟؟؟