این وبلاگ رفیق تنهاییامه
میلاد بارها باپدر و مادرش صحبت کرد این مدت تا اینکه دیشب بلاخره اب پاکی رو ریختن رو دستش
بهش گفتن نداریم الان ک واست خونه تهیه کنیم (انگار من گفتم الان تهیه کنین) شماکه سه سال دیگه میخواستید برای ما جشن عروسی بگیرین چی میشو یک کلام ب خانواده ما میگفتین ک تا اونموقع جور میکنیم...چرا گفتید قول نمیدیم؟
چرا فرق میزارین بین بچه هاتون؟
دلم خیلی گرفته
بهش گفتن ک اگر دختره دوستت داشته باشه پات میمونه..اره باید یازده سال پاش بمونم تا ثابت کنم عاشقم؟؟؟؟؟
چقدر پرو میتونن باشن ک این حرفو بزنن ..این خواسته رو داشته باشن.؟؟ چقدد خدا نشناس میتونن باشن؟؟؟
دم از خدا و پیغمبرم میزنن؟
باید برم پیش مشاور ..ازش بخوام کمکم کنه تمام این سالارو یادم بره...چطور یادم بره😢😢😢😢😢
واقعا چطور یادم بره؟
خدایا چرا با من اینطوری کردی تو ک میدونستی اخرش این میشه چرا کمک نکردی....چزا الان نجاتم نمیدی ....قلبم چقدر میتونه این ناراحتی هارو تحمل کنه؟؟
کمکممم کن دیگه بسه
یا مهرشو از دلم بیرون کن و فراموشی و اسون کن.... یا مارو ب هم برسون و ازین ناراحتی ا خلاصمون کن
دیروز باهاش خداحافظی کردم گفتم که دیگه بسه .. تلاشمونو کردیم و نشد
😒فکر کنم اونم با این قضیه کنار اومده
😔کسی هست ک همچین شرایطی داشته بوده باشه و الان بتونه راهنمایی کنه؟
من اینجا اتفافات بزرگ زندگیمو ثبت میکنم ...