اینطوریه!
گاهی وقتا ام اینطوریه ک ب این نتیجه میرسم ک هرکاری میکنه برای من با اکراه و بی میلی و به زوره!
مثل خانواده ش دقیقا!
هربار ک باهم رابطه داریم بعدش ک خرش از پل میگذره هرطور ک میخواد با من برخورد میکنه و حرف میزنه
چنان خشم و توی وجود من زنده میکنه ک تبدیلم میکنه ب اون چیزی ک قبلا هرگز توی وجود خودم اصلا ندیدم!
بدترین منو از وجود من بیدار میکنه!
حس میکنم نامناسب ترین تصمیم زندگیم ازدواجم با اونه
این ک چقدر میتونم ادامه بدم و نمیدونم ولی میدونم خیلی طولانی نیس و احتمالا حتی ب ۵ سال هم نمیرسه...
حس میکنم جوونیم و تو رایطه با مردی هدر دادم ک ارزشش و نداشت.
پشیمونم ...
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۱ ساعت 21:13 توسط زی زی گولو
|