نقطه ی پایان قطعی

تا حالا چشم انتظار بودم...

فکر میکردم من حساسم..من گیر میدم...من وابسته و مهر طلب شدم...من زیادی کنترلش میکنم... حتی توی قلبم میگفتم محاله سر و گوشش بجنبه...

اما...

امروز..

امروز با خاله م و شوهرخاله م رفتیم بیرون...

داشتیم از خیابون و پیاده رویی ک کنده بودن رد میشدیم...

خاله م‌گفت : میم..دستشو بگیر نیوفته....

اول خودشو زد ب نشنیدن...

خالم دوباره گفت و ی دونه زد پشت کتفش ک صداش گنه با دست...

و میم‌شنید و برگشت ...

خاله م دوبار دیگه ام تکرار کرد

اما میم دست منو نگرفت....

خاله م متوجه شد و خودش دست منو گرفت ک‌نیوفتم و از خسابون و پیاده روهای کنده کاری شده رد شیم..

اما من‌..‌

هزار بار تیکه تیکه شدم ....ریختم واقعا...‌

واقعااا کوچیک شدم جلوی خاله م

و ب این فکر کردم ک چقدر بی ارزش شدم ک...

دستمم نخواد بگیره.

حسرت گرفتن دستامو از این ب بعد ب دلش میزارم.

نقطه ی پایان واسم اینجا بود.

تموم

خواب رضا

خواب رضا رو دیدم

زنگ زد گوشی مامانم

انگار ک مثلا زندان بود و میخواست توی این اتفاقات جنگ خبری از ما بگیره

مامانم با اکراه تلفن و برداشت

تا گفت الو

رضا بدون هیچ سلام و علیکی با ی صدای بدجوری ک انگار از ته چاه میومد گفت قط کن

مامانم گقت چرا

رضا باز گقت قط کن

مامانم گفت چرا

گفت چون قط میکنی صدات عوض میشه

از پشت تلفن به مامان گفتم بگو چرا صدات اینطوری شده

گفت دندونامو کشیدم... لثه مم مناسب کاشت نیس(قند داشت) صداش بخاطر نداشتن دندون خیلی پیر شده بود

من پریدم وسط...صدا روی اسپیکر یود

گقتم رضا برگرددد

گریه میکردم

رضا برگرد...

بیا رضا

دلم برات تنگ شده (میخواستم بگم ک اگر بیای ب ازای همه روزایی ک دختر خوبی نبووم برات حبران میکنم.

نگفتم ولی انگار شنید)

خندید...صدای خندشو شنیدم.

یکی رو اونور خط صدا زد..گفت بیا (داشت چمچالشو میگرفت ک بتونه بیشتر صحبت کنه)

گفت بیا یه دیقه این فامیل ما اینجاست ... و تموم....

قط شد تلفن...

حرفامونم نصفه موند..‌

هم من بهش گقتم ک دلم براش تنگ شده و اگر برگرده ب ازای همه روزایی ک براش دختر خوبی نبووم دختر خوبی میشم و اونم ب من فهموند اگر برکرده برام پدر بهتری میشه...

حتی توی خوابمم همه چیز نشون داد ک چقدر سخت بوده براش تا بیاد ب خوابم...و زود هم رفت.

ما امروز توی خواب از همدیگه خداحافظی کزدیم.

وقتی ازش انقدر متنفرم

بچمو بده گمشه از زندگیم فقط

رو مبل میخابه

دو شبه رو مبل میخابه...فدای سرم انقدر رو مبل بخابه ک‌تن لشش قلنج کنه...بدم میاد از تمام سلول های بدنش...

وقتی میره سرکار ب من زنم نمیزنه ولی وقت داره ده دیقه ده دیقه با اون دوزاری حرف بزنه...

کثافت لجن ..زندگیمو خراب کرد..حیف شد زندگیم بخاطر این عوضی بی لیاقت

ازدواج = خریت

چرا انقدر عجله داشتم تا خودم و تبدیل ب یک حمال تمام وقت و تنها بکنم؟

چی کم داشتم توی زندگی مجردی واقعا....

چرا انقدر عزاب و ب جون خریدم..

این روزا هرچی دنبال یکم احساس علاقه بهش توی وجودم میگردم اصلااا نبس ....تموم شده ها..اصلا اصلا نبس.

ننه بزرگ فصولش

ننه بزرگ فصولشم هر وقت دلش میخاد راهشو میکشه میاد پایین...

اصلا مهم نبس من چ شرایطی داشته باشم و خونه توی چه شرایطی باشه این جنده فضول حتما باید بیاد پایین .

خونه م بخاطر بچع بهم ریخته س...جنده راهشو کشیده اومده پایین

کتک کاری

دوباره ک توی دعواهامون کتک کاری هم میکنیم ینی من درواقع شروع میکتم و بهش حمله میکنم ولی اون فقط درواقع از خودش دفاع میکنه.

نمیدونم چرا انقدر خشمگینم ..شاید بخاطر همه چیزایی ک برام پیش اومد و اینجا نوشتم‌‌‌

شایدم دلایل دیگه ای باشه ک‌من نمیدونم

بارها شده توی دعوا میگه برو...جم کن برو...

دیروز نتونستم دیگه...

لباسمو پوشیدمو زدم بیرون...رفتم توی مترو نشستم تا ۱۰ ونیم شب..بعد ک‌گفتن تموم شده و بیرون کردن اومدم ب سمت حونه..چک کردم ک‌ماشینش توی پارکینگ هس یا ن‌..فهمیدم نیس و اومده بیدون دنبال من.‌‌

برگشتم خونه توی راه پله طبقات نشستم‌.‌ تا ساعت ۱ شب.

بارها زنگ‌زد..التماس کرد رسما..‌

دلم نمیخاست ولی جون جایی نداشنم برگشتم.

یکروز میرم.‌‌ب زودی ..کامل و بدون برگشت.. با بچم!

---

واقعیت و حقیقت تلخه ولی دروغ سمه و سم کشنده ست و هر رابطه ای رو خراب میکنه وبعد هم نمیشه ساختش

نمیتونم

دروغ پشت دروغ

انقدر زیاد دروغ میگه ک دیگه حتی روم نمیشه بیام اینجا بنویسم

مهمترینش این بود ک بازم اون دختره رو سوار ماشین کرده

دیگه دروغاش انقدر زیاد شدن ک توی چیزای بی اهمیت هم دروغ میگه.

امروز با مادرم صحبت کردم بهش گفتم ک دیگه نمیتونم

گفت پس امادگی شو داشته باش برای جدایی ک اسیب روحی نبینی...

و بنطرم بهترین نصیحتی بود ک میتونشت بکنه...

میخام جدا شم ..پیش ب سوی کار کردن روی احساسات خودم...

..

اجازه نمیدم هیچکس بچه ی منو با هیچ بچه ای مقایسه کنه هرکس اینکارو بکنه همون لحظه میرینم بهش..

امروز سوین نمیشست روی صندلی ماشبن مامانم غر زد ک خیلی بده ک این بچه نمیشینه روی صندلی ماشین ..گفتم این بچه شیر مادر میخوره یکم ماشین راه میره میخاد بیاد زیر سینه ...خیلی از بچه ها کلا روی صندلی ماشین نمیشینن

یهو میم گفت چطور فلانی میشینه گفتم فلانی هزارتا کار دیگه میکنه بچه من بره اونکارارو هم بکنه دیگه پس..

بچه فلانی ۳ سالش بود با سیگار میچرخید تو خونه تا ۳ سالگی پستونک میخورد پس اگر خوبه بچه منم اینکارارو بکنه حق نداری سوین و با کسی مقایسه کنی و بحثمون شد.

اومدیم خونه مامانم رفته بود بازم بحثمون شد...

کتک کاری ام کردیم ...

خیلی وقیحامه گفت برو بچه رو بردار و برو گفتم عاشق چشم و ابروت نیستم ک موندم ...مطمن باش ک میرم..

هه

باورم‌نمیشه ک انقدر وقیح شده ک اون ب من بگه برو

گفنم ب منو بچم حق نداری کاری داشته باشی...

مستاجر خونه شمالمو بلند میکنم میرم ...گفت ب تو ک اصلا کار ندارم.

دوباره شروع کرون خیلی سخته

میخام ک برم و میدونم ک‌میتونم گلیم خودمو بچمو از اب بکشم بیرون ولی نمیدونم چطوری برم و کی برم و چیکار گنم.

نفرت انگیزی

اخ تو چقدر نفرت انگیزی..

امروز بهش گفتم فردا چندمه؟؟؟

گفت ۱۵ م

گفتم چندمه؟؟

گفت گفتم ۱۵ م

گفتم م فردا چندمه...گفت ۱۵ م

هیچکاری هم نمیکتم...

سالهای قیل کردم چیکار کردی!!!

این حرفارو توی جمع بهم زد

همینقدر گاو!!!

فردا سالگرد دوستیمون بود

تنها تاریخب ک توی مناسبت ها برام اهمیت داشت...

ریدم دهنت

خیلی گاوی واقعا گاوی یک کامیون گاوی...

متنفرم با تمام وجودم ازت

آرزوهای ۱۴۰۴

- بریم هند

-برگردم سر کارم

-سالم و سلامت بزرگ کردن دخترم

-کلاس های متنوع و مناسب سن دخترم رفتن

-خرید خونه در تهران

-کابینت کردن خونه شمال

-خرید ماشین ظرفشویی و ماشین لباسشویی بدای خونه شمال

-تعویض کمد های خونه شمال

...نمیدونم

مدت هاست بقلش نکردم

حسی بهش ندارم

وقتی حرف میزنیم بحثمون میشه..دعواهامون خیلی زیاد شده..اکثرا وقتی همصحبت میشیم بحثمون میشه...

حس میکنم‌نیاز داره قرص مصرف کنه...

از کارش متنفرم .این چند روز ک فشار کارش هم هست و میگن ک‌میخوان جایگزین بیارن براش (ک چ بهتر)

خودم خیلی خسته م و حوصله مشکلات اون رو هم ندارم

وقتی میرفت با همکلراش خوش گذرونی نمیومد ب من بگه...

غم و غصه هاش فقط برای منه...

سوین دوسش نداره ...با سوین نمیسازه...هر وقت باهم تنهان دعواشون میشه و سوین گریه میکنه...

در واقع سوین اصلااااا دوسش نداره.

امسال اکر زندگیم بهتر نشه (قطعا) برای طلاق اقدام میکنم.

خدایا خودمو زندگیمو بچمو ب تو میسپارم.

به به چ تایمی ..اذان زد.

برو طلاق بگیر

امروز برای بار سوم بهم گفت تو ک حق طلاق داری برو طلاق بگیر

کادوی روز زن

روز زن کادو نداد

گفت قراره برامون ۵ ت بریزن ..وقتی بریزن میدم بهت

همون لحظه با شناختی ک ازش داشتم مطمن بودم خبری از کادو نیس

گل نخرید..گفت نرگس و فللن قدر گرون کرده بودن ..فقط بخاطر روز زن... چند روز دیگه برات میخرم...

خرید..ولی بنظرم هیچ ارزشی نداشت

چند روز بعد اومد گفت ۵ ت کنسل شد

دوباره اومد گفت ۵ ت شد ۳ ت

تا پیروز

گفت ۲۸۰۰ ریختن

وای حتی الان ک دارم مینویسم حالم بهم میخوره

چقدر من بی ارزشم..چقدر من خودم و حقیر کردم زن این شدم

گفتم اوکی ..۱۵۰۰ مال تو برو شلوار بخر

۱۵۰۰ م بده من برم کفش سوین و بخرم

اخه سوین تازه راه افتاده احتیاج ب کفش داشت

نریخت..کلی تعارف تیکه پاره کرد ک نه هنش مال توعه و قلان

گقتم نمیخام

یکم پول توی حسابم بود . رفتم برای سوین کفش خریدم...

در واقع کل پولی ک داشتمو

۱۵۰۰ بود خرید کفش و سوپر مارکت ..تموم شد..۲۴ ت توی کارتم مونده

امروز باهاش سر مستاجر خونه دعوام شد...گفتم واسه چی باهاش قرارداد یکساله بستی ...نمیتونه اجاره رو بده دستمونو گزاشته تکی حنا

بهت ک‌گفنم اینکارو نکن

اخرم بهش گفتم ۳ ت رو بزن ب کارتم نیاز دارم

گفت ندارم

گقتم ینی چی نداری

گقت ۸۰۰ بلوکه میشه

۵۰۰ پول فلان چیزه

گفتم ببین خاک تو سرت ..کادوی روز زنت بخوره تو سرت .

مشاجرمون ک ادامه داشت دعوت کردیم حسابی اخزم من خونه راهش ندادم

..تا ساعت ۹

زنگیدم ک بیاد

اومد .

کلا توی خونه بود و سرسنگین بودیم ..برای ۲۳۰۰ زد...چرا؟؟؟چون گفته بودم فلان برند آف گزاشته چ حیف ک واسه سوین نمیتونم خرید کنم ..زد ک بتونم خرید کنم

رفتم سایت و گشتم چیزی مناسب ک‌ بخوام برای سوین پیدا نکردم.

پول ک برگردوندم حسابش.

گفتم نیاز ندارم

امروز ولی ..ی چیز دیکه توی وجودم خراب شد..تاحالا پول منو پول اون نبود

ولی از این ب بعد هست‌.

از این ب بعد حتی ۱۰۰۰ تومن از پولامو صرف ادم حرومزاده ای مث اون نمیگنم

فقط حودم و بچم.

دو روزه حس سنگینی دارم

دو روزه خیلی ناراحتم

غم وجودمو گرفته... دپسرشم.خستم...

ققط وقتی میریم بیرون خوبم

خونه هر تیکه ش حالمو بد میکنه

شلوغی اسباب بازی های خونه

سینک همیشههههه پر از ظرف

وظایفی ک تو خونه دارم اصلا تموم نمیشن

دایم باید لیاس بشورم اویزون گنم تا کنم جابجا گنم

هر روز باید جارو بکشم چون سوین دائم اشغال خوراکی هاسو میریزه اینور اونور ...

یوقتایی نمیرسم غذا درست گنم حتی

مادر بودن سخته اما شیرینه

قبل از بارداری.

الان داشتم توی چت های تلگرامم میگشتم ..یه عکس پیدا ‌کردم مال چتد سال پیش بود.

همدیگه رو بقل کرده بودیم.

خیلی وفته همچین حسی و تجربه نکردم.

همین

از غم پرم

وقتی ازش چیزی میپرسم جواب نمیده

وقتی حرف میزنم انگار نمیشنوه..

کقتی درخواستی دارم تا از اهن نیوفته انجام نمبشه.

تا عن قضیه در نیاد درست نمبشه

از غم پرم ...نفسم خوب بالا نمیاد...اشکام همینطوری میریزه..

خسته شدم.

واقعا واقعا واقعا فکر میکنم لیافت یک مردم ساپورتیم و با توجه و داشتم...

چیز زیادی نخاستم...

چرا انقدر تربیتش مشکل داره

چرا مادرش درست یادش نداده...

چطور قبلا بلد بود الان بلد نیس...

چطور مهربونی هاش براب همگاراشه بی توجهی ها و نشنیدناص برای من...

متنننننننفرم ازش

چطوری.

من چطوری ۹ سال عاشق این عادم بودم و چطوریع ک ۳ ساله هییییچ علاقه و احترلمی براش قائل نیستم ...

یهویی شد یا یواش یواش؟

دقیقا کی و چه کاری کرد ک انقدر وجودم از خشم و کینه ازش پره..

جز اون روز توی شوش و جز روزهای بی توجهی بارداری چیکاری با من کرد ک‌من اینجای داستان ایستادم؟

کی میدونه؟؟؟

چرا هرچی فکر میکنم چیزی یادم نیس‌.‌‌..

چرا ...چی شد...

سابقه تامین اجتماعی

اگر‌مبلغ حقوق دریافتی توی تامین اجتماعی افزایش پیدا کنه ینی حقوق طرف زیاد شده...؟

موووش

دیوار های خونمون موش دارع ...بعد بقل میز ناهار خوری ..توی بلوک های اونجان...بعد هر وقت راه میرن خاک میریره توی دیوارا صدا میاد...

وای نصفه شبی یهو صدا اومد فکد کردم زلزله س بدنم داره میلرزه از ترس...

چقدر زلزله وقتی بچه داری ترسناک تر از وقتیه ک نداری...

نیم جست بودم بپرم تو اتاق چشمم ب لوستر بود ببینم تکون میخوره یا نه

سکته زدم بقران خونم خشک شد.

سوین م

سوین مامان

چقدر زود داری بزرگ میشی ..

الان راه میری میدویی متوجه ای

جوابمو با حرکت سرت میدی

اعتراض میکنی

حوصله ت سر میره و دختر تو فوق العاده ای

چقدر دلم تنگ میشه

من همین الانم دلم تنگه برای یک سالی ک گزشت

چ کم بقلت کردم کم ب خودم فشارت دادم کم نازت کردم ...

من خیلی کم ازت لذت بردم ..

از من دور نشو ... دق میکنم..

چ عزاب وجدانیه‌‌‌..چرا روزی نیست ک حس کنم کافی بودم براش؟

وای واقعا ازش بدم میاد

هربار ۵ شنبه و جمعه خودشو ب مریضی میزنه

یا دعوا راه میندازه ک چیزی نخام

فقط هر وقت ک میخاد خودشو بندازه شمال خونه ی خاله م سالم و خوش برخورده

امروزم بیرون نرفتیم .چرا ..چون مریضه ارواح خیکش

بهش گفتم ی فیلم بزار ببینیم از ۸ ونیم شب با این وجود ک اسم فیلمارو فرستاده بودم تا ۱ شب نتونست یه فیلم ک دوس داشته باشم ب سلیقه م انتخاب کنه دانلود کنه..دوتا دانلود کرد هردوتا اشغال.

بقیهم تا اونا دانلود شه ایرانی مزخرف گزاشت.فقط برای اینکه دهن منو ببنده.

تحملشو ندارم خریت از خودم بود ک این نخاله رو انتخاب کردم عین سگ‌پشیمونم

میخواستم برم

محل کارش داره جابجا میشه رفت مصاحبه گفت محل کار جدیدم اضافه کار اجباری داره..‌داشتیم با تلفن صحبت میکردیم خوب بودیم باهم

گقتم نه من قبول نمیکنم اضافه کار اجباری رو

همین الانشم اصلا نیسی برای ما وقت نداری

هی اون گفت و هی من گفتم احرم دعوامون شد گفت حالا میام صحبت میکنیم .

اومد بهش گفتم ب فلانی بکو نمیتونی اضافه گار وایسی ...جواب نداد...گفتم شنیدی..گفت نه

از اینجا دیگه دعوا بالا گرفت..

مامانم خونمون بود

.بعدش ک‌رفت دعوام شد باهاش...

گفت تازه حتی اگر جابجا ام نشم همینجا بایو اضافه کاری وایسم

منم گفتم حنی یک ربع اصافه کاری و قبول نمیکنم...

اونم‌گفت انتخاب کن یا اینجا یا اونجا اضافه کاری ام داره

.

منم داد زدم گفت هیچکدوم اضافه کاری ام حق نداری بمونی حتی یکروز بمونی جمع میکنم میرم

هی دعوا بالا گرفت

وسایلمو جم کردم..تازه مادرم رفته بود فقط وسایل خودمو جمع کروم نه وسایل دخترمو

گفتم سوین مال تو ..پول اصافه کار و بده پرستار بیار براش

من نمیبرمش

زنگ زدم مامانم گفتم خیلی دور شدی؟؟گفت اره..گفتم اوکی تو برو من با اسنپ میام

تا اوموم اسنپ و نصب کنم و بگیرم مامانم رنگ‌زد ب میم

گفت من دارم میام ببینم مساله تون چیه و چی شده

اومد منم هرررچی توی دلم بود این دوسالو گفنم

اصلا جرف نمیزد ..انگار برای در و دیوار داشتیم صحبت میکردیم ب مامانم گفتم پاشو بریم با این حرف زدن فایده ای نداره ک‌اگر داشت بعد از دوسال هنوز مشکل نداشتم من

حتی ی تیکه هایی رفت توی اتاق

ک مامامم صداش کرد و گفت داریم صحبت میکنیم بیا بیرون لطفا

نخواستن من از تمام وجودش داد میزنه

حتی مادرمم گفت اینده ی خوبی براتون‌نمیبینم

گفت چیزی ک مشخصه اینه ک دیگه عشق و علاقه ای وجود نداره

میم هم از سر موصع ش اومد پایین گفت ب فلانی میگم ک‌نمیتونم اضافا کار بمونم یا قبول میکنه یا نه

نمیخامص متنننننقرم ازش از تک‌تک نادیده گرفتناش از تمام وجودش حالم بهم میخوره

از تک تک چیزایی ک ب زور بهم داد از محبت و وقت و توجه و هرکوفتی ک با اجبار و خواهش و اشک‌منو در اوردن بهم داد ازش متنفرم

چند وقته چنان حس تنفری ازش میگیزم ک میترسم منو یا سوین و بکشه ک از دستمون خلاص شه.

متنفرم ازش

کاش باهاش هیجوقت ازدواج نمیکردم

بوی خاص و خوب

بچه م ی بوی خاص و خوبی میده ..مثلا وقتی خوابه میام بقلش دراز بکشم بوشو حس میکنم وقتی بقلش میکنم و کلا بهش حس خوبی میده...ناراحتم ..هم ناراحتم و هج خوشحال...چطوری انقدر زود بزرگ‌شد ..من ب اندازه ی کافی لذت نبردم از نوزادیش

دخترم

خدایا برای دخترم شکر

وقتی بقلش میکنم میبوسمش بوشو حس میکنم رها ترین آدم دنیا میشم...

هیچی ب اندازه ی اون خوشحالم نمیکنه

عنوان ندارد

هنوز رغبت نمیکنم نگاهش کنم چ برسه ب اینکه باهاش صحبت گنم🤣

...

...

چطوری باید آروم شم؟

چرا هرچقدر مینویسم آروم نمیشم...

چرا هر چقدر مینویسم از حجم اندوه و خشم و تنفرم کم نمیشه؟

خسته م

برو طلاق بگیر

دیشب بهم گفت تو ک‌تمام حق و حقوق و داری

اگر من انقدر بدم برو طلاق بگیر دیگه برو خودت و خلاص کن😑

گفتم من بلد نیستم و نمیخامم چیزی ب ضررم تموم شه ..توام ک موافقی پس بیا باهم بریم...مردی بیا باهم‌بریم

از سگ کمترم اگر نیام

زنگ بزن مرخصی بگیر بریم..توافقی ک باشه ی ماه و نیمه تموم میشه‌..

دیگه هیچی نگفت

ولی نمیدونه ک‌من اون‌روز توی شوش ازش جدا شدم .

من دیگه توی این زندگی مشترک نیستم

نه تمایل جسمی نه جسمی نه روحی هیچی ندارم بهش

مونده م ...چون میترسم ک بچمو ازم بگیره همین

تو برام هیچی نیستی

با جمله جمله ای ک ب زبونت میاری بیشتر و بیشتر ازت بدم میاد