محل کارش داره جابجا میشه رفت مصاحبه گفت محل کار جدیدم اضافه کار اجباری داره..داشتیم با تلفن صحبت میکردیم خوب بودیم باهم
گقتم نه من قبول نمیکنم اضافه کار اجباری رو
همین الانشم اصلا نیسی برای ما وقت نداری
هی اون گفت و هی من گفتم احرم دعوامون شد گفت حالا میام صحبت میکنیم .
اومد بهش گفتم ب فلانی بکو نمیتونی اضافه گار وایسی ...جواب نداد...گفتم شنیدی..گفت نه
از اینجا دیگه دعوا بالا گرفت..
مامانم خونمون بود
.بعدش کرفت دعوام شد باهاش...
گفت تازه حتی اگر جابجا ام نشم همینجا بایو اضافه کاری وایسم
منم گفتم حنی یک ربع اصافه کاری و قبول نمیکنم...
اونمگفت انتخاب کن یا اینجا یا اونجا اضافه کاری ام داره
.
منم داد زدم گفت هیچکدوم اضافه کاری ام حق نداری بمونی حتی یکروز بمونی جمع میکنم میرم
هی دعوا بالا گرفت
وسایلمو جم کردم..تازه مادرم رفته بود فقط وسایل خودمو جمع کروم نه وسایل دخترمو
گفتم سوین مال تو ..پول اصافه کار و بده پرستار بیار براش
من نمیبرمش
زنگ زدم مامانم گفتم خیلی دور شدی؟؟گفت اره..گفتم اوکی تو برو من با اسنپ میام
تا اوموم اسنپ و نصب کنم و بگیرم مامانم رنگزد ب میم
گفت من دارم میام ببینم مساله تون چیه و چی شده
اومد منم هرررچی توی دلم بود این دوسالو گفنم
اصلا جرف نمیزد ..انگار برای در و دیوار داشتیم صحبت میکردیم ب مامانم گفتم پاشو بریم با این حرف زدن فایده ای نداره کاگر داشت بعد از دوسال هنوز مشکل نداشتم من
حتی ی تیکه هایی رفت توی اتاق
ک مامامم صداش کرد و گفت داریم صحبت میکنیم بیا بیرون لطفا
نخواستن من از تمام وجودش داد میزنه
حتی مادرمم گفت اینده ی خوبی براتوننمیبینم
گفت چیزی ک مشخصه اینه ک دیگه عشق و علاقه ای وجود نداره
میم هم از سر موصع ش اومد پایین گفت ب فلانی میگم کنمیتونم اضافا کار بمونم یا قبول میکنه یا نه
نمیخامص متنننننقرم ازش از تکتک نادیده گرفتناش از تمام وجودش حالم بهم میخوره
از تک تک چیزایی ک ب زور بهم داد از محبت و وقت و توجه و هرکوفتی ک با اجبار و خواهش و اشکمنو در اوردن بهم داد ازش متنفرم
چند وقته چنان حس تنفری ازش میگیزم ک میترسم منو یا سوین و بکشه ک از دستمون خلاص شه.
متنفرم ازش
کاش باهاش هیجوقت ازدواج نمیکردم
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم آبان ۱۴۰۳ ساعت 3:57 توسط زی زی گولو
|