تنهایی

امشبم همسرم پادگان شیفته...کی این کوفتی تموم میشه... عمر بچه هاست ک به بردگیگرفته میشه...

بیخیال! چی بگم.

پیروز همسر یه دفترچه خاطرات از من پیدا کرد ... ک دوران اموزشی دوماهی ک نبود نوشته بودم..برداشتش فکر کنم خواند...من بهش نداده بودمش ..چونکه اون برای من توی اون دوماه هیچی ننوشته بود...

خیلی دوران سختیه ...تصمیم گیری برای اینده...اصلا نمیدونم باید چیکار کنم...از خدا میخوام ک هرچیزی ک باعث پیشرفت و سلامتی و عاقبت بخیریمون هست همون اتفاق بیوفته...

برمیگردم

بر میگردم و یه دست و رویی به سر این وبلاگ میکشم...

منتظر باشید 😊