تعطیلات

ابن جند روز تعطیلی اومد شمال.

وقتی راه افتاا بهش گفتم پوشک‌سایز ۳ بخره و داخل پرانتز براش نوشتم اقتصادی نخر

تا اومد دیدم دقیقت اقتصادیشو خریده...با کادر زرد ب چ بزرگی نوشته شده بود اقتصادی...

از همون اول دعوامون شد...تا همزن الان

داره خابم میبره مبام باز مبنویسن

تغییر

این تغییراتی ک رخ دادن خیلی عجیبن...

حس و حال عجیبی دارم

شمالللل

حدود ۱۰ ..۱۵ روزه ک شمالم ..اخر هفته ها میم میاد و میره باز تهران.

دلم براش تنگ‌شده...دل اونم ..ینی اینطوری میگه ...نمیدونم راست و دروغشو.

هر بار ک‌بهم میگه دلم تنگ‌ شده... یاد کاراش میوقتم و دلتنگیم‌از یین میزه..‌

حس دوگانه ای دارم. وجودم دیگه پر از عشق نیس...مقداریشو خشم‌و کینه و نفرت پر کرده

دندونپزشکی خز است

اذیت میکند

سوین مامان ...

خیلی تخسی...

امروز واقعا اذیتم کردی... من تمام دورانی ک توی شکمم بودی کار کردم و فقط دوروز قبل از اینکه ب دنیا بیای دیگه کار نکردم تا ۲۵ روز بعد.

بعد از ۲۵ روز دوباره برگشتم سرکار‌.

از خونه کار میکنم...

امروز از صبح بیدار شدی و اذیتم کردی ...توقع داشتی همش توی بقلم باشی...تا میزاشتمت پایین گریه میکردی...

کارمم زیاد بود مامانی ... دلار بالا و پایین میشه و ما ام فروشگاه اینترنتی ایم قیمتا تغییر میکنه باید درستشون کنیم..

وای دختر ... گهگهداری نگاهت میکنم ...میگم خدایا این توی دل من بوده؟؟؟

چقدر نازی ماشااله...واقعا زیبایی...

نه ک‌سوسکه ب بچه ش بگه قربون دست و پای بلوریت هاا...نه ...واقعا قشنگی.‌‌

وسایلمونو واسه شمال رفتن جمع کردم...

امروز بابات ازم پرسید چطوری..گفتم سوین توی بقلمه دارم کار میکنم و هنوز ناهار نخوردم...

ساعت ۳ و نیم بود..

کفت دارم میام...

ساعت ۵ ونیم اومد...درست وقتی ک کارم‌تموم شده بود..‌

دیگه اومدنش مگه اصلا کمک محسوب میشد؟؟ ناهارمو ساعت ۵ با گریه خوردم ...با گریه و فشار عصبی....

کم اوردم سوین...

مراقبت از تو و همزمان کار خونه و کار بیرون...خیلی بیشتر از حد توانمه..‌

مراقبت از تورو نمیخام ب کسی دیگه ای بسپارم و کار بیرونمم نمیخام از دست بدم..استقلالمه..‌

خدا کمکم کنه ک‌این دوران سخت تموم شه.

من تمام تلاشمو میکنم ک‌برای تو کم‌نزارم عمرم.

تو تماممممممم اون چیزی هستی ک دارم...

تمام ثمره ی این چند سال اخیرم تویی...هیچ چیز دیگه ای ندارم ...ذاتا مادیات مهم نیس ...ولی نگاه کنی ارزشمند ترین داراییم الان تویی.

خدا مارو برای هم حفظ کنه..

ی دنیا عاشقتم

بی توجهی

ب زور جوابشو میدم

با اکراه و سربالا.

اون اما یجوری رفتار میکنه انگار هیچی نشده.

هرروز دعوا داریم

امروز مرخصی گرفته بودم ک استرلحت کنم اما..مامانم‌زنگ‌زد ک‌ممکنه بیاد پیشم و اومد...

غذا خوردیم طرف شستم لباس شستم ۳ دور

بعدم‌سوین‌و اماده کردم و میم اومد رفتیم مامانمو رسوندیم

یرگشتیم شام درست کردم فیلم گذاشت ... غذا خوردبم... ظرفارو شستم.

سوین وشیر دادم و عوص کردم‌..صداش گروم ک‌بیاد لباس سوین و تنش کنه ک برگشتم توی حال و دیدم اشپزخونخ رو نا مرتب ول کرده..ظرفازو شستم...گفنم اشمزخونه رو همینطودی ول کردی؟؟

گفتمیخاستم بعدا بشوزم ..گفنم بعدا دیگه کی؟؟؟فردا؟؟

کمک نمیکنی و فلان ..

گفتم گاوی ...چیزای تکراری و صد باز برات باید بگم.

صدب از باید بگم‌اضاقه کار واینسی

صد بار باید بگم توی کار خونه کمک کنی

از وقتی زاسمان کردم چند بار کمک‌کردی جارو کنم...طی بکشم...مهمون داشتیم از وقتی رفتن کمک کردی تمیز کنم خونه رو ..مرتب کنم ؟؟طی بکشم ..جارو کنم...

برگشت با طلبکاری و حق ب جانبی گفت نه من کمک‌نکردم...گفتم پرووو ام هستی ...ک کل کل می‌کنی میگی نه نکردم.

گفتم ازت واقعا متنفر شدم...خیلی خوشحالم دارم پرواز میکنم ک‌میخوام برم شمال ..تا وقتی ام ک‌مشکلاتمون از بین نرن بر نمیگردم ..بچتم مال خودت ..بچه ای ک من حمالیشو بکنم و حصانتش ر عهده تو باشه ب درد خودت میخوره...

این درد و فقط زنی ک‌توی ایران‌باشه میفهمه...

ک چ حس نا امنی ای داره .‌بزرگ کردن بجه ای ک با پدرش مشکل داری...هر روزی ک بقلش میکنی ب این فکز میکنی ک چی میشه اگر ازم بگیردش...

هر بار ک سوین و میبوسم ..انگار اخرین باره ک‌میبوسمش..

خسته شدم.

میخام فرار کنم.

بهش گفتم ی لا لباس تنت بود اومدی شوهز من شدی...یکم پول دیدی همه چی رو یادت رفت..تقصیر خودم بود ک اتقدر خودمو خرد کردم ک‌تو خیال کردی کی هستی ک دست منو نگیری...