بی توجهی
ب زور جوابشو میدم
با اکراه و سربالا.
اون اما یجوری رفتار میکنه انگار هیچی نشده.
هرروز دعوا داریم
امروز مرخصی گرفته بودم ک استرلحت کنم اما..مامانمزنگزد کممکنه بیاد پیشم و اومد...
غذا خوردیم طرف شستم لباس شستم ۳ دور
بعدمسوینو اماده کردم و میم اومد رفتیم مامانمو رسوندیم
یرگشتیم شام درست کردم فیلم گذاشت ... غذا خوردبم... ظرفارو شستم.
سوین وشیر دادم و عوص کردم..صداش گروم کبیاد لباس سوین و تنش کنه ک برگشتم توی حال و دیدم اشپزخونخ رو نا مرتب ول کرده..ظرفازو شستم...گفنم اشمزخونه رو همینطودی ول کردی؟؟
گفتمیخاستم بعدا بشوزم ..گفنم بعدا دیگه کی؟؟؟فردا؟؟
کمک نمیکنی و فلان ..
گفتم گاوی ...چیزای تکراری و صد باز برات باید بگم.
صدب از باید بگماضاقه کار واینسی
صد بار باید بگم توی کار خونه کمک کنی
از وقتی زاسمان کردم چند بار کمککردی جارو کنم...طی بکشم...مهمون داشتیم از وقتی رفتن کمک کردی تمیز کنم خونه رو ..مرتب کنم ؟؟طی بکشم ..جارو کنم...
برگشت با طلبکاری و حق ب جانبی گفت نه من کمکنکردم...گفتم پرووو ام هستی ...ک کل کل میکنی میگی نه نکردم.
گفتم ازت واقعا متنفر شدم...خیلی خوشحالم دارم پرواز میکنم کمیخوام برم شمال ..تا وقتی ام کمشکلاتمون از بین نرن بر نمیگردم ..بچتم مال خودت ..بچه ای ک من حمالیشو بکنم و حصانتش ر عهده تو باشه ب درد خودت میخوره...
این درد و فقط زنی کتوی ایرانباشه میفهمه...
ک چ حس نا امنی ای داره .بزرگ کردن بجه ای ک با پدرش مشکل داری...هر روزی ک بقلش میکنی ب این فکز میکنی ک چی میشه اگر ازم بگیردش...
هر بار ک سوین و میبوسم ..انگار اخرین باره کمیبوسمش..
خسته شدم.
میخام فرار کنم.
بهش گفتم ی لا لباس تنت بود اومدی شوهز من شدی...یکم پول دیدی همه چی رو یادت رفت..تقصیر خودم بود ک اتقدر خودمو خرد کردم کتو خیال کردی کی هستی ک دست منو نگیری...