چند چیز اساسی توی وجود من تغییر کرد
مثلا
وقتی نی نی تکون میخوره ازش نمیخام ک دستشو بزاره و حس کنه
چون عکس العمل و اکراهش حالمو بد میکنه..
.با اینکه دوست دارم ک توجه ش ب ما میبود ولی با حسرت خودم از تکونای بچه م تنهایی لذت میبرم
یا قبلا وقتی حتی قهر بودیم باید ی تیکه ای از بدنم باهاش در تماس میبود تاخوابم ببره...الان بدم میاد...نمیخام اصلا هیچ تماسی باشه
ی چیز بد وحشتناک دیگه ک تغییر کرده توی وجودم...نمیتونم نگاهش کنم... واقعا نگاه کردن بهش برام سخت شده....خیلی خیلی سخت!!!!!!
قبلا موقعی ک پریود میشدم از شدت درد ازش میخاستم کپاهامو ماساژ بده... همیشه با اکراه ماساژ میداد...حتی یکبار بهم گفت مگه من دلاک تم ؟وقت حاملگی با توجه ب حرکات جنین ی روزایی واقعا پا درد های بدجوری و تجربه کردم و اونم همیشه ب اصرار من و نه ب میل خودش مایاژم داد ...الان دیگه ازش درخواست ماساژ نمیکتم ...اینو دو سه روزه ک شروع کردم
قبلا ازش میخواستم ک اضافه کار واینسه و بیاد خونه...الاندیگه اهمینی نداره زود اومدنش...
از ۳ ..۴ روز پیش انگار تیکه های مهمی از وجود من از میم کنده شد....
حیف از این همه سال..
نباید اینطوری میشد....
+ نوشته شده در یکشنبه نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 0:32 توسط زی زی گولو
|