خواب رضا
خواب رضا رو دیدم
زنگ زد گوشی مامانم
انگار ک مثلا زندان بود و میخواست توی این اتفاقات جنگ خبری از ما بگیره
مامانم با اکراه تلفن و برداشت
تا گفت الو
رضا بدون هیچ سلام و علیکی با ی صدای بدجوری ک انگار از ته چاه میومد گفت قط کن
مامانم گقت چرا
رضا باز گقت قط کن
مامانم گفت چرا
گفت چون قط میکنی صدات عوض میشه
از پشت تلفن به مامان گفتم بگو چرا صدات اینطوری شده
گفت دندونامو کشیدم... لثه مم مناسب کاشت نیس(قند داشت) صداش بخاطر نداشتن دندون خیلی پیر شده بود
من پریدم وسط...صدا روی اسپیکر یود
گقتم رضا برگرددد
گریه میکردم
رضا برگرد...
بیا رضا
دلم برات تنگ شده (میخواستم بگم ک اگر بیای ب ازای همه روزایی ک دختر خوبی نبووم برات حبران میکنم.
نگفتم ولی انگار شنید)
خندید...صدای خندشو شنیدم.
یکی رو اونور خط صدا زد..گفت بیا (داشت چمچالشو میگرفت ک بتونه بیشتر صحبت کنه)
گفت بیا یه دیقه این فامیل ما اینجاست ... و تموم....
قط شد تلفن...
حرفامونم نصفه موند..
هم من بهش گقتم ک دلم براش تنگ شده و اگر برگرده ب ازای همه روزایی ک براش دختر خوبی نبووم دختر خوبی میشم و اونم ب من فهموند اگر برکرده برام پدر بهتری میشه...
حتی توی خوابمم همه چیز نشون داد ک چقدر سخت بوده براش تا بیاد ب خوابم...و زود هم رفت.
ما امروز توی خواب از همدیگه خداحافظی کزدیم.
من اینجا اتفافات بزرگ زندگیمو ثبت میکنم ...