موووش
دیوار های خونمون موش دارع ...بعد بقل میز ناهار خوری ..توی بلوک های اونجان...بعد هر وقت راه میرن خاک میریره توی دیوارا صدا میاد...
وای نصفه شبی یهو صدا اومد فکد کردم زلزله س بدنم داره میلرزه از ترس...
چقدر زلزله وقتی بچه داری ترسناک تر از وقتیه ک نداری...
نیم جست بودم بپرم تو اتاق چشمم ب لوستر بود ببینم تکون میخوره یا نه
سکته زدم بقران خونم خشک شد.
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۳ ساعت 5:38 توسط زی زی گولو
|