داشتم ارزوهامو میخوندم

چندین بار تکرار کرده بودم ک‌ارزو دارم برم هند.ارزو دارم یکی از فیلمای بازیگر محبوبمو توی سینمای هند ببینم.

وقتی ب خودم فکر میکتم هیچ تشابهی با خود ۵ ماه پیشم ندارم

خیییییلی عوض شدم..علایقم..حرف زدنم... دیدم ب زندگیم...نوع امیدواریم..اهدافم ..همه چی تغییر کرد

زندگی قبلا برام خیلی بزرگ و قشنگ بود... زندگی و مثل یک مکانی میدیدم ک‌بهش منتقل شدیم تا ب آرزوها و اهدافمون برسیم.

امروز اما دیدم اینطوریه ک خدا مارو انداخته تو این سیاه چاله..تا عمرمونو با خفت بگذرونیم و تهشم ب طرز وحشتناکی بمیریم‌

هند عزیزم ... اینطوری خطابت میکنم چون هنوز با اوردن اسمت بغصم میگیره و ۳۰ ثانیه بعد گریه م میگیره...

هند عزیزم ...من ازت دست کشیدم.

تو هیچی برای من جز حسرت نداشتی... تو منو نا امید کردی... منو سوزوندی ...عزاب دادی...عوض کردی..

دوستت دارم ولی....

هرگز نمیام پیشت و هرگز نمیخوامت.

...

ی وقت مینویسم چرا...