تقریبا یادم نمیاد ۵ شنبه و جمعه ای ک خوشحال و خندان رفته باشم بیرون بگردم...

ی وقتایی دلم میخاد فرار کنم ازین خونه

دورکارم از شنبه تا پنجشنبه از ونه پشت سیستم کار میکنم...تمام عشقم اینه ک پنجشنبه و جمعه رو تفریح کنم.

ولی هربار شوهرم از دماغم در میاره...

ی وقتایی حس میگنم حسی ب منو بچه م نداره...

امروز بردتم بیرون تمام مدتی ک بیرون بودیم چون کمپرس کولرش سوخت برای من توی قیافه و سکوت بود.... اینم پنجشنبه ی تفریحی من !!!!!

بخام بگم واقعا تو سرم چی میگذره باید بگم انقدر منو خالی و بی محبت و بدون تفریح و گردش ول کرده ک با اولین نفری ک بهم توجه و محبت کنه بهش خیانت میکنم هیییییییییچ ازم بعید نیس.

با بچه ی شکمم صدبار صحبت کردم و تصمیم گرفتم اگر پاش رسید بزارمش و برم... و این درد و جز من فقط کسی میفهمه ک‌شرایط مشایه داشته باشه.

من کم آوردم.

خسته شدم از اینکه ی هفته عین خر کار بیرون و کار خونه بکنم و فقط دلم ب پنجشنبه و جمعه خوش باشه و پنجشنبه و جمعه م اینطوری بگذره.

هیچ نیاز جنسی ای بهش ندارم چوووووووون هیچ محبتی ازش نمیبینم...

خسته شدم و کم اوردم .

دلم میخاد فرار کنم