متنفرم ازش
از وقتی باردار شدم توی پیچه...با همکارای شرکتش لاس خشکه میزنه...ی بار لابلای مسیجاش گفته بود ک یکبار یکی و رسونده دم مترو...بعدا گفت ک چند بار رسونده ...
حالا همون اون دختره خیلی بهش غیر رسمی مسیج میده وکاملا تو مخ منه...
اردیبهشت بود فکر کتم ک بدجوری قاطی کزدم و تیر ماه ..گفتم باید عین همکار بهت مسیج بدن نه مثل دوست ...مثنکه بهشون گفته بود و اونا ام خودشونو جمع کرده بودن...ولی باز شروع شده...
پیروز ک توی ماشین بودیم همون دختره زنگ زده بود...و شوهرم جوری بود ک انگار ترسیده و هول خورده فقط فوری میخاست تلفن و قط کنه...صدای دختره رو میشنیدم...
خسته شدم..نمیدونم مشکل از منه و هورمونام بهم ریخته یا اینکه اونه ک رعایت نمیکنه و توی مخ منه.تنها چیزی کمیدونم اینه ک بخاطر این بچه عین چی عزاب وجدان دارم ..هر وقت ک گریه میکنم هر وقت ک حالم خرابه بهش منتقل میشه و من اصلا نمیخام از الان روش تاثیر منفی داشته باشم ولی جلوی این حال بدمم نمیتونم بگیرم...
خسته شدم میخام فرار کنم...نمیتونم ادامه بدم ..بارها شده شب و نصفه شب فقط خواستم برم ...نباشم....نمیتونم باشم...