سه ماهه سوم بارداری
از اول بارداری روی ی سری مسائل حساس بودم ..مثلا صحبت کردن میم با همکار های خانمش ...یا سوالات فامیل کجنسیت چیه و اسمش چیه و روی خاله کوچیکه م ک تازه ازدواج کرده بود و من حس میکردم همه چیز خونه شو میخاد مث من بخره و تقلید کنه و کاملا توی مخم بود این حرکاتش...
تمام این دوران خاله شیرینم خیلی بهم توجه و محبت کرد و مادرم از فروردین تا اواخر اردیبهشت ک حالم بد بود نگه م داشت..
مادر شوهرم کاری نکرد برام ولی اونم بهم محبت و توجه داشت..
اما میم.... هر روز از روز قبل دیر تر میومد خونه و منو تنها میزاشت ..من هرباری ک از نطر روحی دپرس و خسته ی کار بودم میم نبود در کنارم...مسیجای صمیمیش با همکاراش دیوونم کزده بود ...دعوا پشت دعوا.
ماه ۸ م بارداریم پر دعوا ترین ماهی بود ک داشتیم...حس میکردم و میکتم کمنو دوست نداشت..نه تنها منو...بچمم دوست نداشت... دستشو کمیزاشت رو شکمم با اکراه و بی میلی بود... هنوزم یادم میاد گریه م میگیره
🙂
بگذریم..........
الان ماه ۹ مم...