مامانم یکبار وقتی نوجون بودم‌بهم گفت هرکسی برای یکی‌دیگه یجایی با یه کاری...تموم میشه...

مثلا بهم میگفت یجایی وقتی ک‌پدر ناتنیم بخاطر خسییسی و حساب نکردن و پول ندادن هر دفعه یجوری غیب شده از مغازه و پاساژ و...

میگفت یجایی دیگه برام تموم شد...

من فکر می‌کنم میم این چتد وقت انقدر کارها انجام داده ک باعث بشه ازش متتفر بشم..حتی الان فکر میکنم شاید میخاس ک خودم ازش متنفر شم ک خوب موفق هم شد.

الان فقط ب دخترم نگاه میکنم و عزاب وجدان دارم ک وقتی توی شکمم بود شاد نبودم ک شاد باشه‌

حتی الان بهش نگاه میکنم و ناراحتم و مطمن ...

ک مجبوره یا بدون من یا بدون پدرش بزرگ‌بشه.

پیروز میم از ماشبن پیاده شد تا از فست فود چیزی سفارش بده ... سوین توی بقل من بود و بیدار شده بود و کثیف کردا بود..به میم زنگ زدم گفتم اگز شلوغه بیا بریم نمیخاد غذا سفارش بدی..گفت نه خلوته و فلان قدر ادم جلومن..

من از پنجره ماشین میدیدمش...تا سوین دیگه خیلی بی قرار شد..پستونکم نمیخورد و فقط جیغ میزد.

دوبار زنگ زدم و در آن واحد داشتم نگاهش میکرددم ک تلفن و برداره...دیدم گوشی و در اورد و فحش داد و ح نداد...یادم نیس دوباره زنگیدم یا خودش یکم دیرتر جواب داد..

منم کلی جیغ جیغ کردم سرش ک‌وقتی زنگ میرنم لابد کار دارم...بچه داره خودشو میکشه انقدر گریه کرد....

همه ی اینا ب کنار ولی وقتی تلفن و نگاه کرد و ب حالت فحش بد و بیراه گفت ب تماسم واسم سنگین تموم شد.

همون قدر سنگین ک‌اون روز دستمو توی خیابون نگرفت...

امروز هم همینکارو کرد منتها ب ی شکل دیگه..حوصره ی تعریف کردنشو ندارم .

حالا اصلا تعریف کردنشم چ فایده...

باید تموم میشد برام ک‌خداروشکر واقعا از اون‌روز تموگ شده.

خلاص شدم و فقط خیلی خوشحالم ک دخترمو دارم