این نوشته متل ۲۷ آبان ۱۴۰۲ عه
من از وقتی باردار شدم هرچقدر اطرافیان بهم توجه کردن همونقدر شوهرم ب منو بچه م بی توجهی کرد... از هربهانه ای برای دیر اومدن ب خونه استفاده کرد...ی روز اضافه کار ی روز جلسه ی روز بیرون رفتن با دوستاش ..ینی چت کردناش با همکار های خانمش بیشتر از چت کردناش با من ک زنش بودم بود...تماساش با اون ها حداقل بیست برابر تماس هاش با من بود ..در طول روز یککککبارم بهم زنگ نمیزد ..هر پنجشنبه و جمعه دعوا بود ..پنجشنبه دعوا ب پا میکرد ک در طول پنجشنبه و جمعه ب حال خودش باشه و راحت باشه...
من فردا فارق میشم ولی تمام این ۹ ماه و برای خودم یادداشت کردم و هر وقت گریه کردم از خودم عکس گرفتم تا یادم نره چ روزایی و گذروندم ...حتی الانم قهریم .
یکبارم با میلش بقلم کرد نه بهم محبت آنچنان و توجهی داشت..
تازه ما ۹ سال دوست بودیم ... ۵ ساله ازدواج کردیم ... ۱۴ ساله باهمیم!!!!
واقعا چنان کینه ای کردم ازش ک هیچجوره دیگه نمیتونه درستش کنه . مگه من چند بار قرار بود این دوران و بگذرونم... یروز خوش نداشتم.
و فکر میکتم تمام اینا بخاطر این بود کشاید سرش جایی گرم شد.
من اینجا اتفافات بزرگ زندگیمو ثبت میکنم ...