ی بغض بدجوری گلومو گرفته

امروز پدر زنداییم مرد

ی روزی من میمیرم و دخترم سوین باید بتونه بدون من زندگی کنه

ی روزی مادر من میمیره و من باید بتونم بدون اون زندگی کنم

چرا خودمو توی ابن ۴ دیواری جبس کردم

چرا جایی نمیرم..چرا توی اجتماع ظاهر نمیشم...چرا رانندگی نمیکنم..چرا تنها خرید و رستوران نمیرم

چرا انقدر وابسته م

چند روزع ک از در خونه بیرون نرفتم..حتی ۵ دقیقه

چرا همه دارن میمیرن

چرا دل منم میخاد بمیرم

چرا حتی ۳ بار ب کشتن خودمو بچم فکر کردم

خدایا

.

.

نگم خودت میدونی...خودت میدونی ک چقدر نیاز دارم ب ی حامی..چیزی ک هیچوووووووقت نداشتم

پدرم ک نبود

مادرمم ک نمیتونست

همسرمم ک اینطوری.

خسته م