اهداف ۱۴۰۰

۱.تکمیل لوازم خونمون✅️

۲.پس انداز✅

۳.تعویض ماشین✅

۴.سفر به ترکیه

۵.پیشرفت کاری

۶.فروش خونه و تبدیل ان به مال بهتر

۷.بارداری در شرایط خوب

۸.خرید ماهواره✅

۹.خرید فرش✅️

۱۰.خرید اینه پشت میز ناهارخوری✅

۱۱.خرید تابلو✅

۱۲.شروع کار خودمون

۱۳. عوص کردن خونه

۱۴.خرید خونه

۱۵. تبدیل خونه شمال به تهران

۱۶.سفر به هند

۱۷.سفر به کره

۱۸.سفر به رم

۱۹.خرید لوستر✅

۲۰. سفر به سیستان و بلوچستان

۲۱. سفر به جزیره هرمز

۲۲. کمک ب مادرم✅️

۲۳. خرید ماشین برای خودم

۲۴. کلاس عکاسی

۲۵.کلاس کره ای

فرار

تاحالا شده ب فرار کردن فکر کنین

ب اینکه برین یجایی ک کسی نشناستتون؟

ک ندونن مرده ای یا زنده...

همچین حالی و میخام...

 

بدم میاد

گاهی وقتا واقعا ازش بدم میاد و اگر میتونستم ازش طلاق میگرفتم

خسته م

از وقتی ام رفته شرگت وضعمون ب جای بهتر شدن بدتر شده

شخصا زیر فشار مالی و روانی دارم له میشم...

چند وقته فقط دعوا میکنیم اون منو مقصر میدونه من اونو

ب طلاق فکر میکنم..

دارم خسته میشم واقعا

 

کار

یکماهه ک ام میره سر کار...

حقوقش کمه ولی الان‌یکم پول برامون میمونه...

عالی میشه اگر خودمم برم سر کار مناسبی

خدا جون ممنونم ک انقدر حواست ب ما هست

آرامش

درسته ک گاهی وقتا نا امید و عصبی میشم ولی در اکثر مواقع توی حالت ارامش و لذت بردن از دنیایی هستم ک ساختیم...

امروز تلویزیون هم خریدیم...

۶ میلیون...ی تومنش و خالهدشیرین داده بود... بقیه کادوهای تولدم و عیدی هامون بود و حقوقم... یکی از دو سکه ای ک مادر میلاد داد رو هم فروختم...

 

از خدای بزرگ برای شوهرم ی کار خوب و ثابت میخام ...

خدایا چقدر از خوبیت تشکر کنم ...بخاطر ارامشی ک بهم دادی..بخاطر لطفی ک کردی و منو ب عشقم رسوندی...

گاهی هنوز کابوس میبینم ک ب هم نرسیدیم...

مرسی ... ممنونم ازت

آرزوهای سال ۹۹

۱. یه کار ثابت برای شوهرم✅

۲. یه کار اداری ثابت برای خودم نزدیک خونمون✅

۳. یه سفر خارج از کشور

۴. سفر به هند

۵. پس انداز پول✅

۶‌. بارداری در شرایط خوب مالی و روحی

۷. عوض کردن موبایلم✅

۸.خرید لوستر✅

۹.خرید تلویزیون اسمارت✅

۱۰. خرید خونه تهران

۱۱. عوض کردن ماشینمون ب چیز بهتر✅

۱۲. راه انداختن کسب و‌کار

۱۳. پول زیاد

۱۴. سلامتی

۱۵. سلامتی خانواده م

۱۶‌. سفرهای پی ا پی

۱۷. سلامتی خانواده م

۱۸. کاغذ دیواری کردن خونمون

۱۹.خرید فرش

۲۰.

۲۱. پیشرفت مالی و روحی مادرم

۲۲.حل شدن مشکلات میتی

۲۳. اگر صلاح بود جا بجابی شیرین اینا ب تهران

۲۴. بک پک ر شدن

۲۵.خریدن کاروان مسافرتی و مسافرت

۲۶.سفر ب قشم و بندرعباس

۲۷.سفر ب ترکیه

کرونا

روزهای کرونایی

از اخر بهمن تاحالا واقعا اوضاع بدی شده

پول نداریم...کار نیس..مردم قرنطینه ن...ماسک نیس...دستگش نیس....

ارامش نیس

نوروزی نبود... عید دیدنی نبود...سفر نبود....عشق و حال نبود

دوماه ترسناک گذشت... معلوم نیس ک‌ تا کی ادامه داسته باشه

اسنپ ام رو غیرفعال کردن ... اوضاعمون بدتر هم شده

من از کارم راضی نیسنم ولی فعلا محبورم ک‌بمونم..

خلاصه ک خدا ب خیر بگذرونه ک مطمنم ک خدا میخاد ک ب خیر بگذرونه پس میگذرونه

خدای خوبم واسه همه چیزایی ک بهم دادی ازت ممنونم

همین ک کنار همسرم ک‌عشق نوجوانیم بوده با ارامش دراز میکشم تمام دنیاس برام...عاشقتم خدا جونم

میارزه

در عوضش اونی ک دوسش داشتم همیشه کنارمه

به همه این سختیا میارزه

بیکار

نمیدونم وضع مملکت خرابه یا پا قدم من بده؟

هرجا ک میرم چند ماه بعدش بیکار میشن و جمع میکنن

هر وقت عقد کردم بیکار شدم..عروسی کردم بیکار شدم..جا ب جایی ب خونه جدیدمونم و اولین خونمون هم مصادف شد با بیکاری من

با قسط هایی ک‌داریم اصلا حقوقمون همخوانی نداره

یه ۲۷۲ قسط ازدواج

یه ۲۷۷ قسط رسالت

یه ۲۱۰۰ قسط مسکن

یه ۲۷۲ قسط ازدواج شوهرم

و یه ۱ میلیون هم کرایه خونمون

چهار تومن خروجی هر ماه فقط برای قسط هامون

دلم میسوزه برای خودمون ی وقتایی 

امیدوادم خدا ی کاری برامون بکنه ک شرمنده نشیم

عشقی نمونده

یا بخاطره فشار هاست 

یا بخاطر همش کار کردن و تفریح نکردن

 

یا هرچی

هیچ عشقی دریافت نمیکنم

فاصله ها دارم باهاش

عشقی نمونده

بنزین

شوهرم اسنپ کار میکرد... همین الان ماهی ۳ میلیون قسط داریم با اجاره خونه میشه ۴ میلیون...

هنوز نصف وسایلی ک‌باید میخریدیم و نخریدیم.....حقوق من ۱۴۰۰ عه.. بنزین شده لیتری ۳ تومن...طرح شهرداری هر روز باید بخریم..اصطحلاک ماشینم حساب کنین قشنگ میشه مفتی و حمالی ...

دیروز شوهرم نرفت سرکار

اامروزم روم نمیشه ک بهش بگم برو...

یعنی از دریاچه تهران تا تجریش فقط برای ۲۰ هزار‌تومن؟ک چند تومنشم مزشه درصد اسنپ؟؟ و باقیشم ب پول بنزینش هم حتی نمیرسه؟ این حمالی نیس پس چیه؟ از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۱ شب کار میکنه...نه تفریح نه گردش نه خرد و خوراک... کی از این زندگی خسته میشه؟ 

اینبار منم ک شرمنده م...

حس میکنم بخاطر منه ک اون این همه توی فشاره...

کی میاد روزی ک راحت زندگی کنیم؟میاد اصلا؟؟؟ جوونیمون رفت...

خونمون

خونمون و سند زدیم 😊

اره 😊

خونمون ب ناممون شده ولی هنوز ۵۰ میلیون چک پاس نکردیم😁

فردا

انسدوارم فردا کارامون انجام بشن

خدایا ب امید تو

نشد

نشد دیگه نشد😕

 

میترسم

این همه استرس از کجای وجود من قل میخورخ و میاد بالا؟؟ خیلی استرس دارم خدایا کمکم کن😕

خونه

خداجونم من خیلی میترسم....

میشه حواست بهمون باشه؟

میدونی ک همه ی این راهو خیلی تلاش کردم... خیلی زیاد

حواست باشه لطفا ..خواهش میکنم

پول

پول چ بخش مهمی از زندگی ادمه

موقعی ک داشتم ازدواج میکردم فکر میکردم نبود پول اهمیتی نداره...ولی الان میبینم نداشتن خونه شده نایه عزابم...

هر روز سختی هر روز سختی...

توی این بین خیلی پدر و مادر اون و نفرین میکنم..امیدوارم ی روز خوش نداشته باشن...

از خدا میخوام کمکمون کنه دستمونو بگیره تا باری روی دوش خانواده ی من نباشیم...

مستقل شیم و بتونیم از پس خودمون بر بیام...

خدا جونم روسفیدمون کن...نزار ک شرمنده بشیم 

آرامش ونگرانی

چه ارامشیه وقتی کنار عشقی ک این همه سال میخواستمش دراز میکشم و سرم و میزارم رو سینه ش..

به همه کاراش ک فکر میکنم حس میکنم بهترین شوهر دنیارو دارم

قسمت خوب زندگیم داشتن شوهرمو مادرم و پدربزرگمه

قسمت اندوهگینشم اون قسمت ناراحتی های خانواده م...مثل ناراحتی میتی... الاخون والاخونی الانش و مشکلی ک الان پیش اومده برای پسرخاله م.

امیدوارم دوست پسرخاله م ب هوش بیاد. آمین

مازیار

خداجونم

امروز داشتم فکر میکردم که ...تو از ما هرچیزی و ک دوست داشته باشیم میگیری..اخه میدونی ...من دیدم ک تو پدرمو از مادرم گرفتی...پسرشو ک از منم بیشتر دوستش داشت ازش گرفتی.... 

دیشب ک مازیار تصادف کزد...ماشینشو ک خیلی دوسش داشت ازش گرفتی .... مادرشم ک قبلا ازش گرفته بودی... ممکنه دوستشم ازش بگیری...

ولی ... ب زندگی خودم نگاه کردم ..... تو همه اون چیزایی ک من دوست داشتمو ب من دادی....

خدا جونم ...من مطمنم ک تو خییییلی مهربونی ...نه زبونی که بلکه تجربه بهم ثابت کرده...لطفا به دوست مازیار ک توی کماست و مادرش فقط یه پسرشو داره رحم کن..خدایا تو حتی جنازه رو توی غسال خونه زنده کردی...تو توی سرد خونه مرده رو سر پا کردی..   تو میتونی و برات کاری نداره.. لطفا پسر خاله منو اینطوری ازمایش نکن...

اون خیلی خیلی جووونه برای تحمل این درد خیلی زوده ...خدایا نزار یک عمر با عزاب وجدان زندگی کنه..دوستشو برگردون ب زندگی سلامتش...  دل ما اشوبه ...دلمونو اروم کن   

مادرش داغونه مادرشو تنها نزار ...

خدایا لطفا 

بازم میام.فعلا

آرزوی خونه

کی میشه برم سر خونه خودم...

با اینکه عروسی گرفتیم هنور خونه مامان منیم

خودش ک نیست ...کاناداست..  ولی خوب سختمه دوست دارم زودتر برم زودتر خونمون.

هنوز وسایلمم نخریدم ...فقط ۲۰۰ میلیون جمع کردیم ک با اون هیچکاری نمیشه کرد  ..وسایلم داریم اروم اروم میخریم ... 

خدا جونم ...بیا و دستامو بگیر....انقدر میترسم ک نگو.

چی شد ک این شد

خوب نتونستیم ک بریم...نمیتونم خیلی قضیه رو اینجا باز کنم ولی خیلی ضرر کردیم ..ماشیممونو فروختیم ..عروسی و زود گرفتیم ...خانواده ی عوضی شوهرم هیچکاری نردن و از زیر خرج ها در رفتن ...سنگینی و بار همه چی افتاد گردن خانواده من...خودمونم خیلی ضرر کردیم...

حالا الان داریم وسایلامونو کم کم میخریم تا وقتی مادرم از کانادا برگشت زندگیمونو شروع کنیم ...

 

باید خونه بخریم و ماشین و اینا..نمیدونم ک خدا چی میخواد ولی خودمو میسپارم بهش ..

دلم امروز دوباره خیلی گرفته بود

این روزا..

این روزا همش برای مردن خودم دعا میکنم...

کاشکی میشد .

خداحافظی

با همه خداحافظی کردم...

با بابابزرگمک بهش میگم بابا ک اولش خداحافظی کردم ... جلوش گریه نکردم ولی وقتی اومدم پشت خونه کلی گریه کردم...بابا رفت مغازه.. 

قرار بود بیایم بالا ک برامون اسفند دود کنن..وقتی اومدیم بالا و عزیز و بقل کردم ...نتونستم ک گریه نکنم... حقیقتش اینه ک عزیز مثل مادر بود برام واقعا...

همه کاری کرد برام و توی بدترین شرایط کنارم بود هر لحظه کنارم بود...عاشقشم..

دوتایی کلی گریه کردبم ...بعد خاله م از پایین اومد بالا... اونم صورتش قرمز و چشماش اشکی بود...برای همین بود ک غیب شده بود چون داشت گریه میکرد...

با اونم خداحافظی کردم ... بعدش رفتیم توی حیاط و بعد رفتم مغازه داییم...اون خبر نداره...با اونم خداحافظی گردم..برای توی راه م خوراکی گذاشت...

با بچه هاش و خانمش ..نشد ک خداحافظی کنم...

بعد راه افتادیم... رفتم مغازه تا با بایا دوباره خداحافظی کنم ولی مغازه نبود..میخواستم با شوهر خاله مم خداحافظی کنم..اونم نبود... راه افتادیم سمت خونه اون یکی خاله م...

همونی ک همیشه خیلی هوامو داشته...

بچه هاشو بقل کردم... کلی گریه کردم ... دخترخاله قشنگمو ...ک همیشه خیلی خیلی عاشقش بودم... پسر خاله کوچولومو ک زیاد دوسم نداره....

بعد خاله مووو ... خیلی برام عزیزه خیلی زیاد...بهم گفت ب پیشرفت فکر گن.... گفت ب اتفاقات خوب فکر کن... گفت ازین لحظه ب بعد فقط خوشحال باش... گفت برو قول میدم ما هم مییایم ولی میدونم ک دروغ میگه...نمیان...

اینم تموم شد و حداحافظی کردیم و راه افتادیم...

هنوز دارم گریه میککم و اینارو مینویسم....

 

اخرین روزی ک خونه بابا بزرگمم

تا ساعت ۸ ونیم خوابیدیم و بعد رفتیم سرخاک بابام...

برگشتیم و گفتن ک نهار بخوریم و بعد بریم ولی شوهرم گفت ک شلوغ میشه و الان بریم بهتره...

احتمالا اخرین روزیه ک توی خونه پدریم هستم... حس غم انگیز بدی داره این مهاجرت... دارم میترکم از غصه...

تمام خاطرات بچگی و نوجوانی و جوانی من خداحافظ

عروسی

امروز عروسیمون بود...شمالیممم

خونه بابابزرگم... خانواده ش خداروشکر نیومدن

دیروز یعنی بیست ودوم ابان... حنا بندونمون بود و طبق هماهنگیاااا امروز ساعت ۴ بیدار شدیمو  ساعت ۵ ازخونه زدیم بیرون تا برسیم ب بابلسر برای ارایشگاه ..

بارون فجیحی گرفته بود و ناراحت بودم 

البته رد و برق نزد..  

ساعت ۶ ونیم رسیدیم و تا ۸ و نیم ارایش شدم ک یهو برق رفت....

زنگ زدن اداره برق و فهمیدن ک تا ۱۱برق نمیاد

ارایشگر ک میشه جاری خاله م و خواهرش...منو برداشتن و بررن خونه خواهرشو موهامو درست کردن و منو اماده کردن...تا ۱۱ ک باز برگشتیم ارایشگاه و همه چی و کامل کردیم...

خیلی خوب شدم و بعد همسزم اومد دنبالمو رفتیم رویان و داییم اومد

گل وماشینو گرفتیم و رفتیم وازیوار برای فیلمبرداری. .ب حق ک تیم حرفه ای ای بودن و همه چی عالی شد ...

و بعد هم ساعت ۵ ..۶ غروب اومدیم خونه خاله و تا لباسمو دید ک یکم پایینش کثیف شده...اصرار کرد ک درش بیارم ک بشوره .و بیچاره توی سینگ با اب داغ شست و یعد هم هم اتو و سشوار کردیم...و بعد ساعت ۸ و نیم شب رفتیم تالار و بقیه ماجرا

خیلی بهم خوش گذشت لحظه ای ناراحت نشدم و جای خالی هیچکسی و جز یک خاله ن ک ایران نیست حس نکردم 😊

 

خداجون

خداجون 

نزار مثل این چند روز ازت قافل بشم....

لطفا ب روحم ارامش بده ...

اعصابم و اروم کن...

خدایا صبر و گذشتمو زیاد کن...

و همه جی و خودت براش قشنگ برنامه ریزی کن.

ممنونم ازت

ماشین عروس

یادتونه گفنه بودم ماشینمونو فروختیم...

حالا ماشین عروس نداریم

و جالب اینکه داداشش و باباش اینم دریغ کردن.

خیلی احساس بدبختی میکنم 

نمیخام

نمیخام از خانوادم جداشم خدایا

ازدواج و مهاجرت

جشن عروسی ب تنهایی برای دختر ناراحت کننده هست ب اندازه کافی....

دلم نمیخواد کنده بشم از خانواده مو ....چسبیده بشم یک جای دیگه....

پیش مردی ک هرچقدرم ک عاشقم باشه ولی مثل خانواده م نمیشه هرگز

حالا ب این درد ...درد مهاجرتم  اضافه کنین.... تا استخونم تیر میکشه...

انقدر ک میخوام عروسی نکنم....نرم از خونمون...

از تختم...اتاقم ک همش مال خودم بود.... از مامانم....

از خانواده م....