سه ماهه دوم‌بارداری

بعد از اینکه فهمیدم نی نی دختره و بعد از ۳ ماه ...حالم واقعا خیلی خیلی خیلی بهتر بود😊 پرخوری میکردم‌هرررچی دلم میخاست و میم فوری برام میخرید ..همه چی خوردم هیچی ب دلم نموند...

خیلی مسافرت رفتم و نی نی کاملا ددری بود و توی مسافرت کاملا سازگار بود ..حال روحی و بدنی و تهوع بدی نداشتم اصلا

دکترم تمام این دوران بهترین دکتر زنانی بود ک‌داشتم...

عوارض بارداری

از اولش با درد شروع شد...

دردی ک انگار پریود باشم دقیقا... ولی نبودم ...

کم کم بعد از چند روز حالت تهوع و بی میلی شروع شد...

بعد از ۶ هفته ک قلب تشکیل شد دیگه بالا اوردنام شروع شد...صبح ب صبح شب ب شب و گاهی حتی روزانه تا ۶ بار هم بالا میاوردم...

دوبار رفتم بیمارستان و رسما مرگ و ب چشمم دیدم...

یکبار از ساعت ۱۱ و نیم ۱۲ شب تا ۲ ..۲ ونیم شب توی خیابونا بودیم ک یجا منو فقط قبول کنن ...

رفتیم بیمارستان لاله میگفت باید برید بیمارستانی ک دکترت هست و بعد باز رفتیم بیمارستانی ک دکترم بود...فشارمو گرفتن و کلی ازم سوال کردن و نسخه دادن و رفتم سرم زدم...وقتی سرم میزدم خوب میشدم..وگرنه سردرد شدید داشتم و نبض سرم شدید میکوبید ...

تا سه ماه اولش کاملا هر روز بالا اوردم و سردرد داشتم تهوع داشتم ...دل درد داشتم ...نوسان خلق و خو و از هرررر بویی بدم میومد...مخصوصا از بوی شوینده ..صابون و شامپو و نرم کننده

..

از خونه مون بدم میومد بنظرم بو میداد...

ک خوب بعدا فهنیدم بوی نرم کننده ی لباسه وقتی لباسارو میشوریم توی خونه میمونه...

از بوی سگ و پرنده م بدم میومد...سمت طوطیم نمیرفتم ک‌بقلش کنم...

۳ ماه اولی سختی و گذروندم واقعا سخت و وزن کم کردم..در عوض نی نی حالش خوب بود و وزن اضافه میکرد...

اون روزا همسرمم دوستم داشت.....

تجربه ۹ ماه بارداری

دلم خواست تجربه ۹ ماه بارداریمو بنویسم ...

از اول فروردین منتظر بودم ک‌پریود شم اما دردش بود ولی خبری ازش نبود...هرشب کلی بزن و برقص داشتیم و بپر بپر میکردم اما بازم پریود نمیشدم

ی شب ک داشتیم کلی ب شمالی میرقصیدیم ب خاله م‌گفتم خاله من اگر امروز با این همه رقصیدن پریود نشم قطعا حامله م...گفت شب برگشتنی میریم بیبی چک‌میگیریم ...

بیبی چک گرفتیم و رفتیم خونه ی خاله م...

واقعا چون همیشه پریودام دیر میشد میگفتم الان میزنه منفی و منم از استرس در بیام فوری پریود میشم...

اما‌.... کم جیش کرده بودم روی تست و نشون نمیداد..دوباره جیش کردم روش و بلههه دوتا خط!!!

واقعا اصلا باورم نمبشد خاله و شوهر خاله م میخندیدن... میم ساکت بود و لبخند میزد ..خودمم ی دیقه میخندیدم ی دیقه میزدم تو سرم ک وای نهههه..

فرداش رفتم ازمایش خون دادم و همچنان درد پریود بووووود و بله خونم مثبت شد و خانواده ب کل فهمیدن...تاریخ ۵ فروردین ازمایشم مثبت شد

فکر میکردم من حساس شدم

فکر میکردم من حساس شدم ولی نع

م واقعا گاوه...

گااااو فهم و شعورش بیشتر از اینه

چند روزه خاله م اومده پیشم دیگه زیاد تا زایمانم نمونده و حرکات بچه پایینه‌‌‌...خودش میپزه و میشوره و ب من توجه و کمک میکنه

دیروز ب میم گفتم بیا ی انار قاچ کن بخوریم... گفت نه.

اخرش ک دید فقط دارم با نفرت نگاهش میکنم اومد و دون کرد و منم نخوردم...

بدتر از فحش و ضرب و شتم بود اون انار و خوردن...

ب کل پروسه ی وجود میم توی زندگیم فکر میکنم فقط باعث شد همه ی خوشبختی ها و شادی هایی ک باید در یک زمانی میکررم خراب شه.

پدر و مادزش خوشحالی ازدواج و ازم دزدیدن خوش خوشحالی های بارداری و

از اردیبهشت ک یادمه ی چشمم اشک بود ی چشمم خون.

واسه ی ی اناز باید التماس کنم...

چقدر خودمو بدبخت و خار و ذلیل کردم ...

این بدبختی و روزی شروع کردم ک سند ازدواج باهاش و امضا کردم

اپلیکیشنو پاک کردم

دو روز اپلیکیشنه رو داشتم‌‌‌...

این ک‌میدیدم ادمای زیادی مسیج میدن و خیلیاشون از همسرمم خوش ظاهر ترن حس خوبی داشت...

ولی اصلا نتونستم جواب کسی رو هم بدم...

بدم میومد...

اپلیکیشنه رو پاک کردم...

ولی با میم هم صحبت نمیکنم. روزا دقیقا همینطوری سرد سرد میگدزن...

بچم یک ماه و نیم دیگه ب دنیا میاد

و من غمگین تربنم...‌

سوختن

دلم میسوزه از اون سالهای دوستی عاشقانه ک تبدیل شدن ب این روزهای پر نفرت متاهلی...

راسته ک اینایی ک پله های دادگاه طلاق و بالا میره..همشون ی روزی عاشق بودن...

نمیدونم فقط میدونمومن لایق توجه و عشق بودم و الان ندارم...

نمیتونم خودمو بزنم ب اون راه و...

ی اپلیکیشن دوست یابی ریختم ک با یکی دوس شم ولی جواب کسی و ندادم و پاکش کردم...

این دفعه رو اینطوری خودمو نجات دادم...

دفعه ی بعد چی؟؟؟

تازه درک میکتم چرا زن ها ب سمت خیانت ب همسر میرن..‌

لابد مثل من بارها تحقیر شدن و نادیده گرفته شدن...

حق دارن شاید

مشاوره

من با این ادم دیگه مشاوره ام نمیرم

چون بیشعوره و قطعا چیزی تغییر نخواهد کرد

تغییرات

چند چیز اساسی توی وجود من تغییر کرد

مثلا

وقتی نی نی تکون میخوره ازش نمیخام ک دستشو بزاره و حس کنه

چون عکس العمل و اکراهش حالمو بد میکنه..

.با اینکه دوست دارم ک توجه ش ب ما میبود ولی با حسرت خودم از تکونای بچه م تنهایی لذت میبرم

یا قبلا وقتی حتی قهر بودیم باید ی تیکه ای از بدنم باهاش در تماس میبود تاخوابم ببره...الان بدم میاد...نمیخام اصلا هیچ تماسی باشه

ی چیز بد وحشتناک دیگه ک تغییر کرده توی وجودم...نمیتونم نگاهش کنم.‌‌.. واقعا نگاه کردن بهش برام سخت شده....خیلی خیلی سخت!!!!!!

قبلا موقعی ک پریود میشدم از شدت درد ازش میخاستم ک‌پاهامو ماساژ بده... همیشه با اکراه ماساژ میداد...حتی یکبار بهم گفت مگه من دلاک تم ؟وقت حاملگی با توجه ب حرکات جنین ی روزایی واقعا پا درد های بدجوری و تجربه کردم و اونم همیشه ب اصرار من و نه ب میل خودش مایاژم داد ...الان دیگه ازش درخواست ماساژ نمیکتم ...اینو دو سه روزه ک شروع کردم

قبلا ازش میخواستم ک اضافه کار واینسه و بیاد خونه...الان‌دیگه اهمینی نداره زود اومدنش...

از ۳ ..۴ روز پیش انگار تیکه های مهمی از وجود من از میم کنده شد....

حیف از این همه سال..‌

نباید اینطوری میشد....

کمک

یکی نجاتم بده ازین زندگی بظاهر مشترک لجن

....

هرچی بیشتر مبگذره بیشتر ازش بدم میاد و بیشتر تلاش میکنه ک از هم دور شیم ..گاهی فکر میکتم با کسیه ک دیگه منو دوس نداره...

هربار ک ناراحت میشم اصلا براش اهمیتی نداره...

اصلا..

هربار خودم مجبورم ک‌یادم بره و دوباره عادی رفتار کنم...

روزی ک بتونم و دیگه دوسش نداشته باشم میخوام عکس العمل هاشو ببینم...

بدجوری منتظرم

گذشته دَرگذشته!

وقتی ب گذشته فکر میکنم ...

ما ام میتونستیم هنوز عاشق باشیم اگر...

وقتی ک از سر و کولش بالا میرفتم با عصبانیت پس م نمیزد.

اگر وقتی داشتم با شوخی گاز گازش میکردم پرتابم نمیکرد اونور..

اگر وقتی قلقلکش میدادم اونم باهم بازی میکرد..

اگر هرباری ک براش غرا میپختم ازم تشکر و تعریف میکرد.

اگر فقط وقت نیاز جنسیش سمتم نمیومد...

اگر در مواقع عادی هم منو بوس و بقل میکرد..

اگر محبت کلامی بلد بود.

وقتی فکر میکنم میبینم همه چیز خیلی ویرون تر از اینه ک بخواد درست بشه...

دیروز بعد از ظهر خواب بودم..خواب دیدم خاله ی کوچیکم روی سرامیک خونه ی خاله ی بزرگترم چیزی ریخته و ب من سپرد ک‌پاکش کنم... منم غر غر کنان گفتم تو ریختی بعد ب من میگی ک پاکش کنم وقتی حامله م؟؟؟ میام خم میشم تا پاکش کنم ولی نوچه و ب راحتی پاک نمیشه همون موقع میوفتم زمین...و گریه میکنم.. توی خواب داشتم گریه میکردم ک سریع فهمیدم ک خوابه و بیدار شدم همچنان بغض داشت خفه م میکرد.‌‌

تمام این ادمایی ک‌توی بارداری توی مخم رفتن... توی ناخداگاهم هستن هنوز...

درباره همسرم فکر میکنم هیچوقت نتونم این ۷ ماه و بی توجهی ها و بی محبتی هاشو فراموش کتم...

رفتارش باعث شده هر بار ک‌میرم جلوی آینه ب خودم بگم چقدر زشت ک چاق شدی.....

از خودم بدم میاد.

از خودم خیلی بدم میاد.

صبر کن فقط!

اگر جز‌ از بقل تو محبت از مردی دریافت نکنم از سگ کمترم.

برای چزوندنت تا هرجا ک بشه پیش میرم

این روزارو یادم نمیره.

متنفرم ازت

متنفرم ازش

از وقتی باردار شدم توی پیچه...با همکارای شرکتش لاس خشکه میزنه...ی بار لابلای مسیجاش گفته بود ک یکبار یکی و رسونده دم مترو...بعدا گفت ک چند بار رسونده ...

حالا همون اون دختره خیلی بهش غیر رسمی مسیج میده وکاملا تو مخ منه...

اردیبهشت بود فکر کتم ک بدجوری قاطی کزدم و تیر ماه ..گفتم باید عین همکار بهت مسیج بدن نه مثل دوست ...مثنکه بهشون گفته بود و اونا ام خودشونو جمع کرده بودن...ولی باز شروع شده...

پیروز ک توی ماشین بودیم همون دختره زنگ زده بود...و شوهرم جوری بود ک انگار ترسیده و هول خورده فقط فوری میخاست تلفن و قط کنه...صدای دختره رو میشنیدم...

خسته شدم..نمیدونم مشکل از منه و هورمونام بهم ریخته یا اینکه اونه ک رعایت نمیکنه و توی مخ منه.تنها چیزی ک‌میدونم اینه ک بخاطر این بچه عین چی عزاب وجدان دارم ..هر وقت ک گریه میکنم هر وقت ک حالم خرابه بهش منتقل میشه و من اصلا نمیخام از الان روش تاثیر منفی داشته باشم ولی جلوی این حال بدمم نمیتونم بگیرم...

خسته شدم میخام فرار کنم...نمیتونم ادامه بدم ..بارها شده شب و نصفه شب فقط خواستم برم ...نباشم....نمیتونم باشم...

حاملگی با پنجشنبه و جمعه های ناخوش

تقریبا یادم نمیاد ۵ شنبه و جمعه ای ک خوشحال و خندان رفته باشم بیرون بگردم...

ی وقتایی دلم میخاد فرار کنم ازین خونه

دورکارم از شنبه تا پنجشنبه از ونه پشت سیستم کار میکنم...تمام عشقم اینه ک پنجشنبه و جمعه رو تفریح کنم.

ولی هربار شوهرم از دماغم در میاره...

ی وقتایی حس میگنم حسی ب منو بچه م نداره...

امروز بردتم بیرون تمام مدتی ک بیرون بودیم چون کمپرس کولرش سوخت برای من توی قیافه و سکوت بود.... اینم پنجشنبه ی تفریحی من !!!!!

بخام بگم واقعا تو سرم چی میگذره باید بگم انقدر منو خالی و بی محبت و بدون تفریح و گردش ول کرده ک با اولین نفری ک بهم توجه و محبت کنه بهش خیانت میکنم هیییییییییچ ازم بعید نیس.

با بچه ی شکمم صدبار صحبت کردم و تصمیم گرفتم اگر پاش رسید بزارمش و برم... و این درد و جز من فقط کسی میفهمه ک‌شرایط مشایه داشته باشه.

من کم آوردم.

خسته شدم از اینکه ی هفته عین خر کار بیرون و کار خونه بکنم و فقط دلم ب پنجشنبه و جمعه خوش باشه و پنجشنبه و جمعه م اینطوری بگذره.

هیچ نیاز جنسی ای بهش ندارم چوووووووون هیچ محبتی ازش نمیبینم...

خسته شدم و کم اوردم .

دلم میخاد فرار کنم

آرزوهای ۱۴۰۲

لیست آرزوهای ۱۴۰۲ رو ننوشتم..گمونم چون آرزویی ندارم دیگه واقعا

هرچی بود فوت شد رفت هوا.

فقط ادامه میدم همینطوری بدون هدف و آرزو.

بارداری

خوب قطعا باید میومدم و از روزای خوشم مینوشتم اما چون تنها رفیق روزای بدم این بلاگه...

پس...

کاش با هیچ بندی بهش وصل نبودمو خودمو خلاص میکردم و میرفتم.

شاید این روزای بارداری حساس شدم ولی...نه!

هیج نشونه ای از دوست داشتن دریافت نمیکنم.

حیف جوونیم ک گره خورد توی این زندگی.

عین چی پشیمونم.

دلم برای این بچه هم میسوزه ..کاش نبود.

تشابه!

داشتم ارزوهامو میخوندم

چندین بار تکرار کرده بودم ک‌ارزو دارم برم هند.ارزو دارم یکی از فیلمای بازیگر محبوبمو توی سینمای هند ببینم.

وقتی ب خودم فکر میکتم هیچ تشابهی با خود ۵ ماه پیشم ندارم

خیییییلی عوض شدم..علایقم..حرف زدنم... دیدم ب زندگیم...نوع امیدواریم..اهدافم ..همه چی تغییر کرد

زندگی قبلا برام خیلی بزرگ و قشنگ بود... زندگی و مثل یک مکانی میدیدم ک‌بهش منتقل شدیم تا ب آرزوها و اهدافمون برسیم.

امروز اما دیدم اینطوریه ک خدا مارو انداخته تو این سیاه چاله..تا عمرمونو با خفت بگذرونیم و تهشم ب طرز وحشتناکی بمیریم‌

هند عزیزم ... اینطوری خطابت میکنم چون هنوز با اوردن اسمت بغصم میگیره و ۳۰ ثانیه بعد گریه م میگیره...

هند عزیزم ...من ازت دست کشیدم.

تو هیچی برای من جز حسرت نداشتی... تو منو نا امید کردی... منو سوزوندی ...عزاب دادی...عوض کردی..

دوستت دارم ولی....

هرگز نمیام پیشت و هرگز نمیخوامت.

...

ی وقت مینویسم چرا...

خیال باطل

۱۰۰ روز ک هیچی فکر کنم ب ۳ روز هم نرسید این قضیه...

نشد ۱۰۰ روز لبخند ب لبم باشه در عوض ۱۰۰ روز ی چشمم اشک بود ی چشمم خون

دلم میخواد هر چیزی از لین زندگی ک برام مهمه رو توی ی کوله جمع کنم و برم..

برم یجا ... با امنیت برم...امن باشه برام رفتن...

برم کسی بازخواستم نکنه

برم برام بد نباشه...

برم کسی ب زور نخواد یرم گردونه

برم مسئولیت روی دوشم نباشه

برم پولم تموم نشه...

کاش میشد بخدا...

خسته م انقدر

از همه چی

اگر یکی گوگل سرچ کنه طلاق عاطفی ...بنظرم گوگل شخص شخیص منو باید ب سرچ کننده معرفی کنه‌..چون مم احتمالا دقیق ترین توضیحات و میتونم بدم.

خسته م .

100 روز..صد دلیل برای ادامه زندگیم با لبخند

روزای خوبی نیس و احتیاج دارم ب چیزایی ک بتونن لبخند بیارن رو لبم

روز اول : نارنگی اندازه کف دست

روز دوم: (یادم رفت دلیلی بشمرم)

روز سوم : عطر گل یاس

روز چهارم : گلپر و صحبت کردناش

 فکر تا عمل

اولش فقط فکره

فکر میکنی ک طلاق بگیرم

فکر میکنی ک تنها زندگی کنم

فکر میکنی ک با یکی دیگه باشم

بعد دیگه کم کم خسته میشی

دیگه از فکرات نمیترسی

و

میری تا عملیشون کنی.

حس میکتم توی این ازدواج دارم مریض روحی میشم...

دیگه نمیتونم این ادمو تحمل کنم

سختمه

پرفر تو دای

توان حرکت کردن ندارم

همش دلم میخاد بخوابم

غذا درست نکنم

ظرف نشورم

کار نکنم

هبچچچچچکارب نکنم

بخوابم و فیلم ببینم و توی عالم خودم‌باشم

همه چیزی ک میخام همبنه

اما یه کار پر استرس و یک عالمه کار خونه ریخته روی سرم

نمیتونم

خوابم میاد

فمیلی

امروز اون نقطه ای هستم ک از تمام خانواده م گذشتم.

هیچگدومشونو دیگه نمیخام

کاش میشد م مم دیگه نخوام

یجا باشم برای خودم ...

کسی نباشه تا آرامشمو مختل کنه

...

از همه بدم میاد میخام هیچکس نیاشه اطرافم دیگه

بلد نیستم مثل خودشون نقش بازی کنم

خسته شدم

جومونگ

از ادمی ک ترجیح بده هنوزم صد باره جومونگ و ببینه ولی با زنش فیلم جدید نبینه صد بار باید جدا شد.

هرچی بیشتر ب این چیزا نگاه میکنم بیشتر ازش بدم میاد

اون با موبایلش جومونگ میبینه من فیلم کره ای جدید...

وقتی ازش میپرسم چرا

میگه اکشن دوس داره!

ولی حقیقت اینه ک مشکل اکشن نیس

مشکل منم...

دوس نداره با من هیچکار مشترکی انجام بده

برام عادی شده ولی میخوام بنویسم تا یادم بمونه..

مث همه چیزایی ک یادم میمونه

 

اینطوریه!

گاهی وقتا ام اینطوریه ک ب این نتیجه میرسم ک هرکاری میکنه برای من با اکراه و بی میلی و به زوره!

مثل خانواده ش دقیقا!

هربار ک باهم رابطه داریم بعدش ک خرش از پل میگذره هرطور ک میخواد با من برخورد میکنه و حرف میزنه

چنان خشم و توی وجود من زنده میکنه ک تبدیلم میکنه ب اون چیزی ک قبلا هرگز توی وجود خودم اصلا ندیدم!

بدترین منو از وجود من بیدار میکنه!

حس میکنم نامناسب ترین تصمیم زندگیم ازدواجم با اونه

این ک چقدر میتونم ادامه بدم و نمیدونم ولی میدونم خیلی طولانی نیس و احتمالا حتی ب ۵ سال هم نمیرسه...

حس میکنم جوونیم و تو رایطه با مردی هدر دادم ک ارزشش و نداشت.

پشیمونم ...

 

آرزوهای ۱۴۰۱

  1. برم هند
  2. برم هند موقع جشن هولی
  3. مشکلم بر طرف بشه✔️
  4. یکی از فیلمای شاهرخ و توی سینما ببینم
  5. برم ترکیه✅️
  6. خونه شمالمونو به خونه تهران تبدیل کنیم
  7. خونه استخر دار داشته باشم تو شمال
  8. کسب و کار خودمو راه بندازم
  9. م کسب و کار خودشو داشته باشه
  10. سلامتی کل خانوادم
  11. ایران گردی
  12. برم جزیره هرمز
  13. برم بوشهر
  14. کلاس زبان ترکی✅️
  15. کلاس زبان کره ای
  16. کلاس عکاسی با بهاره صالحی نیا

زندگی مشترک هیچ چیزی نداره

قطعا این همه بی حسی من بهش توی این هفته ب وجود نیومده

ام هیچ وقت کافی نبود

هیچوقت یه حرف پر محتوی و جدی و درست و حسابی برای زدن نداشت

هیچوقت نمیدونس باید منو چ جاهایی ببره تا لذت ببرم

هیچوقت بلد نبود بهم محبت کنه

کلا ناراضی ام از این زندگی و روز ب روز احساسم بهش کمتر و منفی تر میشه.

ازش بدم میاد

خیلی زیاد ازش بدم میاد. 

انقدر ازش بدم میاد ک دلم نمیخواد توی هوایی ک اون نفس میکشه نفس بکشم

کاش میشد غیب شم..کسی ی مدتی ب کل سراغمو نگیره

برم برای خودم زندگی کنم.

 

افسردگی

افسردگی دقیقا چیه؟؟؟

این ک شبا تا صبح بیدار بمونی و فیلم ببینی؟

صبح تا ظهر بخوابی؟

بلند شی از تختت..خودت و توی آینه نگاه نکنی....موهات و شونه... دلت نخواد حمام بری؟

دوست نداشته باشی ب دوستات زنگ بزنی..

دوست نداشته باشی ب خانواده ت بزنگی...

یه نگاه کنی ببینی اصلا شوهرت مسیج داده بهت؟؟ !

هه! زکی خیال باطل!

بری از تو یخچال ی چیزی ک اضافه اومده رو برداری و بخوری

ب خانواده ی قبل از ازدواجت فکر کنی و صد بار دلت بشکنه و دلت تنگ شه...

فکر‌کنی مادرت چکارا برات کرده ک زندگی خوبی داشته باشی ولی داری توی این گند دست و پا میزنی ولی حتی نمیخای بدونه...

ب جوونیت فکر کنی ب کارایی ک باید میکردی نکردیییی

ب پیشرفتی ک باید میکردی و ب درجایی ک داری میزنی...

قلبت صدباره تیکه پاره شه.‌‌

یکم بچرخی تو خونه و کاری برای انجام دادن نداشته باشی... جایی برای رفتن نداشته باشی...باز بری روی تختت دراز بکشی...

.هه .

اینستاگرام اینستاگرام اینستاگرام

فکر کنم اینستا تنها دوست صمیمی منه.‌

شوهرم زنگ میزنه ولی چون تایمی نیس ک باید میزنگیده جواب نمیدم 

😊دیگه زنگ نمیزنه!

توی وجودش هیچ جذابیتی برای خودم پیدا نمیکنم...

توی اینستا ی خانم روانشناسی میگفت همیشه در دسترس همسرتون نباسید همیشه ندونه ک خونه اید و بیکارید...برید بیرون دوست پیدا کنین ..کلاس برید

خانم روانشناس من ته حسابم ۲۰۰ تومن دارم اگر باهاش میشه کاری کرد بهم بگو!!!!!!

باهاش صحبت میکنه از صداشم بدم میاد ..دلم نمیخاد حتی جوابشو بدم. 

ازش بدم میاد..از خودم بیشتر بدم میاد...

من توی وجودم همیشه میبینم ک میتونم یک نفر دیگه رو خیلی بیشتر دوس داشته باشم و عاشقش باشم ..یک نفر ک کنارش مجبور نباشم زمخت باشم و مرد خودم باشم...یک نفر ک بتونم لطافت و زنانگیم و در کنارش داشته باشم و بتونم از ته قلبم بخندم.

فقط مطمنم مطمنم مطمنم زندگیمون ب ۵ سال نمیکشه.

برای خودم و ۵ سال اینده م مینویسم....

بدون ک تو تمام تلاشت و کردی...از خیلی خواسته هات گذشتی..‌برای دل اون خیلی کار ها کردی... اره مثل خیلی ها توام اشتباه کردی.‌‌یادت باشه این روزا کمبود پشتوانه رو داری حس میکنی.... اون روزا یادت باشه که هیچ پشتوانه ی محکمی توی زندگی مشترکت نداشتی‌‌‌...

یادت باشه وقتی قهر میکردی و گریه میکردی واسش مهم نبود ک بیاد و از دلت در بیاره

یادددددت باشه ...خر نباشی و ناراحت شی و فکر کنی در گذشته اشتباهی کردی.

 

 

طلاق

از الان  میتونم تصور کنم ۵ سال اینده چی در انتظارمونه

ام لیاقت نداره

نه محبت بلده نه پول داره نه توجه حالیشه نه حمایت بلده

همیشه هرکاری که برای من کرده با اکراه و بی میلی بوده هیچچچچچوقت هیچ حس خوبی از کاراش نگرفتم همیشه ب زووور همیشه ب زورررر

هرررچیز کوچیکی حتی خریدن یه دسته گل نرگس ب زووووور

فقط وقتی ک قهر میکنیم میخره نشده یکبار دلم شاد باشه بخره

من بزرگترین انتخاب اشتباه زندگیمو کردم 

واقعا نا مناسب ترین مرد ممکن و برای زندگیم انتخاب کردم

همش فقط بلده با گوشیش بازی کنه 

بازی کلش اف کلنز ..کال اف دیوتی .. پابجی 

از‌همه ی اینا حالم بهم میخوره...

اگر بخاطر مادرم و خانوادم نبود همین پارسال ازش جدا میشدم 

الانم اگر بهم بگن عیبی نداره و عزاب وجدان نداشته باش میرم و برای خودم زندگی مستقلمو شروع میکنم

من با ازدواج با اون پس رفت کردم ولی اون خوب پیشرفت کرد...

از خانواده ب چیپش حالم بهم میخوره

از خودم و تک تک سلول ها و ویژگیاش بدم میاد

از سکوت تعفن اورش توی جمع حالم بهم میخوره

همیشه عدم حضورشو حس کردم

دیگه نمیتونم تحمل کنم

چه غلط بزرگی بود ک کردم

چقدر خودمو خار و خفیف کردم ...

فقط یه چیز میخام از این ب بعد

 

میخوام بتوتم برای خودم باشم اگر اون هرکاری و با اکراه میکنه منم از این ب بعد همینطور میشم 

اگر اون تو جمع خانوادگی ما سکوت میکنه منم تو جمع اونا همینکارو میکمم

اگر اون پول نداره خواسته های منو انجام بده منم خواسته های اونو انجام نمیدم

خسته شدم

خسته شدم

خسته شدم

هربار ک از یکی دست میکشم ...توی دلم خالی میشه ..دلم هری میریزه 

چند وقتیه که خیلی دارم ار ام دست میکشم ..هربدر دلم هری میریزه..حس میکتم هر تیکه قلبم کنده میشه..وابستگیامن که کنده میشن.

با اشک نوشتم ولی تا اشک تورو در نیارم ولت نمیکنم 

😊

 

کارهایی ک باید میکردم و نکردم

  • هر هفته یا هرماه شام بیرون رفتن
  • جمعه ها صبحونه بیرون خوردن
  • دربند رفتن
  • تله سیژ سواری
  • باشگاه رفتن
  • کار کردن
  • فرش خریدن
  • ناخنامو بیرون طراحی کردن
  • لباس باشگاه خریدن
  • هند هند هند هند هند 
  • هند
  • هند
  • هند
  • تنهایی مسافرت رفتن
  • ماسوله رفتن
  •  

خداجونم

خداجونم ممنونم ازت

میخام بگم تو حال خوشمم ب یادتم

دوستت دارم